آرین تپولیآرین تپولی، تا این لحظه: 19 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره

آرین و خیال بافی هایش 2

عصبانیت آرین

من خیلی اسبانی هستم . گوسفندای وبم گم شدند .آهنگم که دوست دارم رفته است تازه عکسم و اسم دوستام رفتند تهه سفهه تازه یک ساعت میخابم تا وبم بیاید من خیلی زیاد ناراحتی ام خوبه که شکلاتام هستند چه خبره؟؟ ...
21 آذر 1390

موزه ساعت

 ما را بردند موزه ساعت  .پر از ساعت اجیب قریب یکي جوجو داشت می امد بیرون میگفت کو کو یانی مامانم کو . ساعت شنی خیلی زیاد  بزرگ هم بود که يك صحرا  تول میکشید تا بریزد پایین    اما موزه ش موميايي نداشت كه   ...
21 آذر 1390

رو به دیوار

تو سف با دوستام هی وهی خندیدیم و من براشون  رقسیدم . برای همین رو به دیوار انقدر  مسل زندونی ها من راایستادوند که پاهام می سوزید . چیه ؟مگر رقسیدن و خندیدن کار بده؟ ...
21 آذر 1390

حمام

نی نی بودم از اب می ترسیدم. اونگی اونگی میکردم .تنم مسله ماهی لییز بود و مامان می ترسید بی اوفتم  چون همه اش از دستش ليز ميخوردم واسه همين من را مسله بشقاب تو ظرفشويي ميشست ...
21 آذر 1390

بوس وحشی

 یک بازی داریم به نام بوسه وحشی. اول مامانم به من حمله میکند و تن تن همه جای من را بوس بوس می کند.قل قلکم میاد و انقدری می خندم که اشکام می ریزد روی دلم .   ...
13 آذر 1390

عینک دانشمندی

من عینک دارم  اول مامان از اینکه من دانشمن شدم و باید عینک بزنم خوشحالی بود و همش گرییه می کرد !!!!!  تازه برام جشن عینک گرفتند ادم های خیلی زیاد خوش تیپ و باهوش عینک میزنند. مسله خودم  بله..بله... ...
13 آذر 1390

شوخی مردانه

وقتی دایی یا عمو منسور با من شوخیهه مردانه میکنند دردم می آید و گریه میکنم و داد میزنم تازه صورتم مسله لبوه قرمز میشود  ببخشیدا خوب من فقت شکمم بزرگ شده است خودم هنوز نی نی  ناز مامانم هست   ...
13 آذر 1390

پول تو جیببی

کلاس اول. مامان به من پول سبز داد تا خوراکی بخرم دوستم گفت من برات می خرم. پولم را برد  خوراکی خرید و خورد .فرداش یکی دیگر پول سبزم را گرفت  یک شکلات کوچولو به من داد. مامان دیگر به من پول نداد . گفت تا وقتی پول را یاد بگیرم ...
13 آذر 1390

خرابكاري آرين آقا

 مسابقه  بود تو تولزیون.خیابان همه جا من خیلی خوشم مي آمد  یک روز رفتيم خريد  سرم را از پنجره  ماشين اوردم  بیرون و داد زدم زينده باد ...... پسرها برایم سوت و دست زدند و میگفتند افرین بگو بگو  .منم داد و داد . مامانم بودو بودو  امد و سره من را کرد  تو  ماشین و فرار...چراااااااااا؟؟؟؟؟؟؟ ...
13 آذر 1390

رانندگی عاشقانه

یک ماشینی جولوی ما چپ چپ راست میرفت مامانم گفت :اه آشقه. منم دیدم یک دختر خوشگلی کنار اقا پسره نشسته گفتم خوب ملومه اشقه دیگر . مامانم خندید. گفتم مامانی تو که میگی آشقمی چرا اینجوری رانندگی نمیکنی؟ ...
13 آذر 1390